محل تبلیغات شما



 

 

 

ای حیات با تو وداع می کنم با همه زیباییهایت ، با همه مظاهر جلال و جبروت ، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم. ای پاهای من سریع وتوانا باشید ، ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ، ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، چند لحظه بیشتر  با قدرت واراده صبور وتوانا باش. به شما قول می دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه  بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید،آرامشی ابدی.دیگر شما را زحمت نخواهم داد.دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار  عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس ،لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد. خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد . خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ  راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است می توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.

والسلام


دلم میخواست های من زیادند

بلندند.

طولانیند.

اما مهمترین دلم میخواست ها اینست که :

انسان باشم.

انسان بمانم .

انسان محشور شوم.

چقدر وقت کم است .

تا وقت دارم باید مهرورزی کنم

به همین چند نفر که ازتمام مردم دنیا بامن نفس میکشند

باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم من است از جهان.

وقت کم است بایدخوب باشم .

مهربان باشم.

ودوست بدارم همه زیباییها را

میگویند انسانهای خوب به بهشت میروند

اما من میگویم انسانهای خوب هرکجا باشند

آنجا بهشت است.

 

حسین پناهی

 


داشتم از این شهر می رفتم

صدایم کردی

جا ماندم

از کشتی سفید آرزوها

که رفت و غرق شد

سپاسگزارم از تو

اما

این فقط می تواند یک قصه باشد

در این شهر دود و آهن

دریا کجا بود

که من بخواهم سوار کشتی شوم و

تو صدایم کنی

می خواهم بگویم

نجاتم دادی

تا اسیرم کنی

من با کنایه حرف می زنم !

 


بالاخره در زندگی هر آدمی ،

یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده،

مدتی مانده ،قدمی زده وبعد اما بی هوا غیبش زده و رفته

آمدن و ماندن و رفتن آدمها مهم نیست

اینکه بعد از روزی روزگاری ، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید ،

آن شخص چگونه توصیفت می کند مهم است.

اینکه بعد از گذشت چندسال ، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است .

اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ،

اینکه تورا چطور آدمی شناخته ، مهم است.

منطقی هستی و میشود روی دوستی ات حساب کرد !؟

می گوید دوست خوبی بودی برایش ،

یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی.

اینکه خاطرات خوبی از تو دارد ، یا نه برعکس.

اینکه رویایی شدی برای زندگی ش ، یا نه درسی شدی برای زندگی.

به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند ،

از همه چیز بیشتر اهمیت دارد

وگرنه

همه آمده اند که یک روز بروند .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه ICT